پسرخوانده دیوانه شد - او از نامادری خود خواست تا به او کمک کند تا بار را پیاده کند! در نهایت او فقط یک بار قبول کرد که این کار را انجام دهد. ها-ها-ها، و بعد خودش اعتراف کرد که پدرش هرگز او را اینقدر باحال نکشیده است. ماهی را روی قلاب گرفتید - اکنون برای مدت طولانی روی آن بال می زند!
چه کسی می خواهد بیدمشک را روی من مشت کند؟ من اگر بخواهی بیدمشک و الاغت را لیس می زنم و تو من، بر تو مسلط بازی می کنم، می نشینم روی دیک تو، روی دماغت، و تو در بیدمشکم بزاق می ریزم و من دیک تو را می مکم.